ویاناویانا، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 18 روز سن داره
رومینارومینا، تا این لحظه: 9 سال و 9 ماه و 18 روز سن داره

دخترانم ویانا و رومینا

سکسکه کردن دخترم رومینا

رومینای عزیزمامان، با اینکه فرزند دوم من هستی ولی حسم با قبل هیچ فرقی نمیکنه......... بازم برام تازگی داری ، تکون های قشنگت تو دل مامان برام از قشنگ ترین لحظات زندگیمه... رومینای عزیزم  الان دوهفته ست که سکسکه میکنی ... هفته 27 بارداری شروع به سکسکه کردن کردی... الانم که دارم اینارو مینویسم اینقدر توی دلم تکون خوردی که چند لحظه نتونستم هیچی بنویسم......... دختر عزیزمامانی خشگل مامان اینقدر ذوق و شوق دارم که نمیدونی... دلم میخواد برات همه چی بخرم... با اینکه خیلی از وسایل و لباسهای ویانا نو هستند وحتی بعضی هاش استفاده نشده هنوز مارک لباس بهش هست ولی دلم میخواد برات برم همه چی از نو بخرم....... دختر نازم عزیزم دیگه کم کم چیزی نمونده بیای....
29 ارديبهشت 1393

جشن تولد سه سالگی ویانای عزیزم

ویانای عزیزم دخترم 5شنبه جشن تولد سه سالگی ت رو گرفتیم عزیزم این اخرین جشنی بود که تنها بودی ........... از سال دیگه خواهر کوچولوت توی جشن تولدت هست عزیزم، تنها نیستی دخترم چهارشنبه با کمک بابا تمام وسایل رو خریدیم ، کیک رو سفارش دادیم، خاله نازنین برات کلی وسایل تزئینی از بازار خریده بود........ عزیز دلم مامانی و خاله صبح 5شنبه اومدن کمک من باهم خونه رو تزیین کردیم و تمیز کردیم ، غذا سالاد الویه به کمک بابا شب درست کردیم ، جشن خوبی شد ، خیلی خوشحال بودی ، کلی ذوق کردی ، خوشحال شدم که تونستم با وجود اینکه هفت ماهه باردارم با کمک مامانی و خاله و بابا برات جشن بگیرم عزیزم... کلی موقع کادو باز کردن ذوق کردی ویانای گلم خیلی دو...
27 ارديبهشت 1393

جوجه کوچولوی من ویانا

دخترم ویانا 25 اردیبهشت 1390 ساعت 8 صبح  در بیمارستان پارسیان پابه این دنیا گذاشت ، دختری که با آمدنش طعم ولذت مادرشدن رو به من چشاند... دختری که با آمدنش تمام غصه ها و خستگی های منو و پدرشو یک شبه به دست باد سپرد... ویانا دختر قشنگم .............. از همان لحظه اول با دیدنت اشک های شوقم پایانی نداشت ، نی نی که وقتی توی دلم بود با من خیلی سختی کشید و مقاومت کرد........... همچون یک سرو ........... به من امیدواری میداد ، لحظاتی که حتی سختی ها به من فرصت فکر کردن به اورا نمیداد او با تکان خوردن هایش مرا از اعماق غصه ها بیرون میکشاند و به من میگفت مامان تنها نیستی من کنارتم................غصه نخور.............. دختری که ت...
1 ارديبهشت 1393

ویانا دیشب منو خیلی ناراحت کردی

ویانا دوشبه که پیش من نیستی ............. اخر شب که از خونه مامانی میایم تو با ما نمیای............گریه میکنی که میخوای باشی.........دیشب هرکاری کردم نیومدی.................ویانا دخترم من از صبح تا عصر که نمی بینمت دلم میخواد شبها پیش من باشی سرت کنار سر من باشه................ اما تو نیومدی اینقدر ناراحت شدم که تصمیم گرفتم امشب نیام دنبالت ......... چون میدونم که بازم نمیای ،اما دلم طاقت نمیاره دلم برات خیلی تنگ میشه
1 ارديبهشت 1393
1